مست اشکم
مست اشکم رو به هش باش شدی سیر هار زآن مشو
سیری هاری که ندارد گو چه حالی یافتی تو
روزی بود و روزگاری بهر لقمه ای زِ نان
دست هر کس که تو دیدی از جگر کردی فغان
آن فغانت بهر اشکم واین زِ پر مستی آن
هر دو از روحی پلید است پس به هش باش وبدان
آدمی با ذات پاک است که تواند گفت من است
منِ آدم هم شرف دان که آن فرا جسم وتن است
پس چو قحطی آیدت رو چهره را لرزان مکن
چون به آن چهرۀ لرزان کَنی عزت را زِ بن
یا که در وقت فراخت مشو بیگانه زِ خود
چونکه
بخش تذکرات خوانندگان گرامی...برچسب : نویسنده : ghkherad بازدید : 16